تجربه كارآفريني:خانم صدیقه گیاهی
خانم صديقه گياهي، متولد سال ۱۳۳۰، مؤسس و مديرعامل شركت تعاوني الزهرا- مشهد، روستاي اميرآباد
به نام خدا
سلام عيلكم، خسته نباشيد، من صديقه گياهي هستم، مديرعامل شركت تعاوني زنان الزهراي مشهد، سال ۱۳۵۹ ازدواج كردم، داراي سه فرزند پسر هستم، شوهرم كارمند اداره بود كه بازخريد كرده، بعد از آن در شهر كار ميكرد، من او را تشويق كردم و آوردم روستا، پدرم دو تا زن داشت، من دختر خانمي بودم كه در شهر زندگي ميكرد. پدرم با خواهر و برادرهايم در روستا زندگي ميكردند. من شوهرم را به ماندن در روستا تشويق كردم، تقريبا ۸۰۰ هزار تومان سرمايه زندگي ما بود، من طلاهايم را فروختم و براي شوهرم در مشهد تراكتور خريدم. فكر كنم سال ۱۳۵۰ بود، دقيقاً يادم نيست، سنم بالا است، ۵۳ سالم است. نميخواستم در اين جلسه صحبت كنم، آمادگي صحبت كردن را نداشتم چون من يک زن روستايي هستم، تحصيلاتم خيلي پايين است. ۵ كلاس بيشتر سواد ندارم ولي خوب با تشويق هاي شما صحبت ميكنم. شوهرم راننده تراكتور بود، من حدود ۳۰ هكتار مزرعه پنبه اجاره كردم و كشاورزي ميكردم،خودم كارگر از شهر و از روستا ميآوردم، خلاصه يك چند وقتي گذشت و از طريق سازمان تعاوني روستايي آمدند در روستا، چون پدرم كدخداي قديمي و مديرعامل شركت تعاوني بود نسبت به خانواده ما شناخت داشتند. شوهرم را مديرعامل كردند. بعد از شوهرم از سال ۱۳۷۳ من خودم مديرعامل سازمان تعاوني روستايي شدم ،چون بچه دوساله داشتم گفتم نميتوانم اين كارها را انجام بدهم گفتند كه نه، روي خانواده شما شناخت داريم و شما ميتوانيد اين كار را بكنيد. ما يك روستاي مخروبه خيلي بدي داشتيم، همهي خانهها گنبدي بود، آب ، برق ، تلفن، راه، مخابرات هيچي نداشتيم.
اولين تصميمي كه گرفتيم، ۱۲۰ نفر خانم دور هم جمع شديم، تقريباً از ۱۴ روستا . من با يك خانمي به نام مريم جهان بين كه حسابدار شركتمان شده بود، روستا به روستا، روزبه يك روستا ، شب يك روستا ميرفتيم، خانم ها را دور هم جمع ميكرديم، ميگفتيم بيائيد ما ميخواهيم شركت تعاوني تاسيس كنيم، روز ها كه از جلوي روستا رد ميشديم يك آقايي ميگفت: "حاج خانم برو بنشين خانه، آقايان چه كار كرده اند كه تو ميخواهي بكني؟ تا حالا تعاوني مردان چه كاركرده كه شما ميخواهيد بكنيد؟" من با آنها صحبت می کردم. خلاصه موفق شدم و با ۱۲۰ خانم شركت تعاوني را راهاندازي كردم.با تراكتور، با موتور خانمها را روستا به روستا جمع كردم و آوردم توي مسجد روستاي خودمان، ۱۲۰ هزار تومان پول جمع كرديم، رفتم شركت را به ثبت رساندم. از سال ۱۳۷۳ تا الان، نميدانم بگويم چه كارهايي كردم ؟ در سال اول سه فروشگاه تأسيس كرديم، وسيلهاي ديگري هم جز نيسان شوهرم نداشتيم، با همكاري شوهرم كارهاي شركت را انجام ميداديم، با هيئت مديره شركتمان خريد ميكرديم، در فروشگاه جنس ميآورديم. خلاصه كم كم به اين فكر افتادم چه طور روستايمان را آباد كنيم. روستاي ما آب لوله كشي نداشت، يك مقدار آب داشتيم آن هم اگر يك باراني ميآمد، خراب ميشدو بايد ۲۰ روز مردم از آب غير بهداشتي مصرف ميكردند. با جهاد كشاورزي و همكاري آنها پيگيري كردم و دنبالش را گرفتم، آب لوله كشيمان الحمدالله درست شد، بعد از آب، فكر كرديم چه كار بكنيم روستايمان آباد شود، رفتيم به جهاد كشاورزي نامه داديم بهسازي روستا، طرح هادي، روستاي ما تقريبا ۷۵ خانواره است، واقع در ۷۵ كيلومتری شهر مشهد. ما ۴ سال است كه برق دار شدهايم. برق نداشتيم به خدا قسم، الان هم روستاهايي هستند از ما خيلي دورتر كه برق ندارند، تلفن ندارند، تلفن همراه نميگيرد، يك مشكلات اين چنيني هم در روستاهايمان داريم.
با پيگري هيئت مديره و خودم وام گرفتيم، يكجا ۱۰ ميليون تومان پول برق را واريز كرديم، همين مثل اين شب و روزها بود، شب هاي عيد بود همه دنبال خانه تكاني و نظافت و خريد عيد بودند، من در بانك ملت و كشاورزي بودم. اين طرف و آن طرف كه پول را جمع بكنم، وام بگيرم و خلاصه الحمدالله موفق شدم با همت هيئت مديره شركت براي ۱۴ روستا برق گرفتيم، برق كه آمد باز ما مانديم كه خدايا چه كار بكنيم، مدرسه راهنمايي نداريم، نانوايي نداريم، مهد نداريم، باز پيگيرش شدم، يك پسر ۲ ساله داشتم كه بزرگ شده بود و مي خواست به مدرسه راهنمايي برود همراه با ده بچه ديگر فرستاديمشان يك شبانه روزي ۸۰ كيلومتر از روستاي خودمان آن طرف تر. يك روز به من گفتند كه خانم گياهي بيا كه بچه ها همه با هم اعتصاب كردند و غذا نميخورند، رفتم كلات نادر، گفتم به چه دليل اين كار را كردهايد. پسرم گفت: مامان اينجا جاي خيلي بدي است، حالا من به جهنم، از بچه هاي ديگر سؤال كنيد، من از بچههاي ديگر سؤال كردم، برنامه هاي خيلي زشت و بدي آنجا اتفاق ميافتاد. همان موقع زنگ زدم به رئيس آموزش و پرورش شهرستان كلات نادري، گفتم آقا يا مدرسه راهنمايي يا هيچي، من ۱۰ تا بچه ام را برميدارم ميبرم. گفتند : آخه خانم دليلش چي است؟ گفتم، شما فردا جلسه بگذاريد من مادر بچهها را ميآورم، يا خودم ميآيم ودر مقابل شما صحبت ميكنم. روز چهارشنبهاش بود، گفتند شما ساعت ۵/۴ بعدازظهر در روستا جلسه بگذاريد، من جلسه گذاشتم، تقريباً ۲۲ روز از مدرسهها گذشته بود، همه معلمها ميگفتند خانم گياهي، دارند اذيت ميكنند. مگر چنين چيزي ميشود كه رئيس آموزش و پرورش بيايد در روستاي عليآباد، گفتم حالا كه به من چنين قولي دادهاند، ساعت ۵/۳ بعدازظهر تشريف آورند، جلسه گذاشتيم، صحبت كرديم، گفتند: همين الان برويد كتاب پاره هم بود جمع كنيد بياوريد براي اول راهنمايي، همين امروز بايد اينجا مدرسه داير بشود، الحمدالله الان ۳ سال است بچه ها در روستايمان درس ميخوانند. فقط اين را ميخواهم بگويم كه خواستن توانستن است. آدم هر كاري بخواهد ميتواند بكند، خدا كمكش كند، انشاءالله. بعد از اين مسئله، به مسئله نانوائي پرداختم. ماشينهاي ميني بوس روستاها نان از شهر ميآوردند. من با آنها درگير شدم كه چرا شما ناني كه دانهاي ۱۲ تومان ميخريد را دانهاي ۲۵ تومان به مصرف كننده ميدهيد؟ گفتند هزينه دارد و از اين حرفها. من با خودم فكر كردم، شروع به فيلمبرداري كردم، شب ميرفتم در خانه مينشستم فيلمها را نگاه ميكردم، به خدا گريهام ميگرفت. رفتم اداره تعاون و گفتم من ميخواهم نانوائي تأسيس كنم. گفتند خانم گياهي نميتواني نانوايي تأسيس كني. گفتم چرا من ميتوانم. رفتم ۶ ميليون تومان وام با بهره ۱۶% گرفتم، به دنبال آن بودم كه زمين بخرم، ديدم زمين گران است با اين ۶ ميليون تومان ميخواهم چه كار كنم؟ زمين ملك ارثي پدري خودم را كه سرنبش بود، به شركت اهدا كردم. بعد آجر و وسايل خريدم آوردم ،تقريباً ۱۲۰ متر ساختم، بعد دنبال آردش رفتم، گفتند: خانم گياهي شما كه اين كار را كرديد هر ماه ۳۰ تن آرد به شما ميدهيم. من گفتم براي ۱۴ تا روستا نان ميپزيم، بسته بندي ميكنيم وقتي مينيبوس ها از ده ما رد ميشوند نانهاي بسته بندي شده را به آنها ميدهيم، يا يك نيسان بار ميزنم و خودم ميبرم. واقعاً هم همين كار را با پسرم كردم، گفته بودند ۳۰تن آرد ميدهيم، همين كه نانوائي ما آماده شد گفتند ۱۵ تن، گفتم خوب با ۱۵ تن ۱۴ تا روستا!! خلاصه ۱۵ تا شد ۱۰ تن، با همين مقدار راه اندازي كرديم، بستهبندي كرديم و براي روستاها آماده كرديم. آقايان روستاهاي ديگر كه ديدند ما اين كار را كرديم، گفتند چرا اين خانم اين كار را كرده؟ چرا ما نكنيم؟ آمدند رفتند بخشداري شكايت كردند كه چرا خانم گياهي نان نامرغوب به ما ميدهد؟ نانهايش كهنه است. خلاصه كاري كردند كه آرد ما را آوردند به ۵ تن، بازهم ما همان طور روي پاي خودمان ايستاديم. خلاصه چه كار داريم، الان نانواييمان باز است و ۵ تن آرد را كردهايم ۶ تن. الحمدالله راضي هستيم چون مردم راضي هستند. اگر نه، درآمد كه نداريم. اين هم الحمدالله تمام شد.
باز فكر كرديم چه كار كنيم؟ آمديم دنبال مدرسه راهنمايي كه خدمتتان گفتم، ، مدرسه راهنماييمان هم تقريباً ۱۰ ميليون تومان از كانون كارآفرينان مهر كمك گرفت. باور كنيد ۲ سال شب و روز دويدم تا وقتي مدرسه را خودم درست كردم، ۲۰ ميليون تومان هم از نوسازي آموزش و پرورش شهرستان مشهد گرفتيم، تقريباً با ۳۱ ميليون تومان يك مدرسه چهار كلاسه درست كرديم ولي هنوز به خاطر ميز و نيمكتش راه اندازي نشده، تلاش كردم، مدرسه را آماده كردم، بچه ها همه فشرده توي مدرسههاي خرابه دارند درس ميخوانند، ولي متأسفانه به خاطر ميز و نيمكت اين مدرسه ما ماندهايم، هنوز نگرفتهايم. من خيلي پيگيرم. الان ۲ هفته است كه اينجا هستم، از هواي تهران مريض شدهام، چون من روستايي هستم، من در كوه زندگي ميكنم، در روستا زندگي ميكنم. كار جديدمان هم طرح جمع آوري شير است، دو جايگاه ساختم. يكي ۴ تني، يكي ۶ تني . من از صفر شروع كردم با ۱۲۰ هزار تومان شروع به كار كردم، سرمايه شركتم هم الان تقريباً ۶ ميليون و ۲۰۰ هزار تومان است، جايگاهي هم كه براي پروژه شير ساختهام تقريب ۵۰ ميليون تومان هزينه برداشته است، دو جايگاه ساختم، يك ۶ تني، يك ۴ تني و هفتاد و چهار ميليون و پانصد هزار تومان هم ۲ روز پيش وزارت ژاپن به شركت تعاوني روستايي ما کمک کردكه از آن ها تشكر ميكنم. بله، تقريباً ۰۰۰ر۵۰۰ر۷۴ تومان. در اينجا جا دارد از سركارخانم صادقياني و آقاي چراغعلي كه زحمت كشيدند وشركت ما را معرفي كردند،تشكر كنم و لذا بودجه و اعتبارمان را ديروز گرفتيم كه انشاءالله بروم شروع به كار كنم.برای اعتبار دو تا ساختمان يك سال بود که مانده بودم چه كار كنم، اين را هم خدا خودش رساند، چون آن قدر به بانك كشاورزي و به سرپرستي رفتم، تا ۲۶ ميليون تومان وام گرفتم. در روستاي ما ۲۴ سهم است، سندها دستي و قديمي هست، سند سربي نداريم ،به من گفتند خانم گياهي شما بايد بروي سند ششدانگ مالكيت بياوري، گفتم بابا وقتي ندارم بروم از كجا بياورم؟
يك سند ۲۶ ميليون توماني از خودم، آپارتماني بوده، بردم که ميگويند اين كم است، اگر بخواهي ۲۶ ميليون تومان وام بگيري بايد ۱۰۰ ميليون تومان سند بگذاري، ولي گفتم اگر شما ندهيد من از خداي خودم كمك ميگيرم ، خدا كمكم ميكندو اين را به هر وسيلهاي باشد راه اندازي ميكنم و واقعاً هم همين طور شد. دوتا ساختمان ساختم و ۵۰ ميليون تومان براي آن هزينه كردم. |